گرگیاس که بود؟

«سخن، هرکس را که بخواهد (به رقابت) فرامیخواند، اما تاج مینهد بر سر او که سخنوری کند.»
جملهی فوق از گرگیاس است. از زندگی گرگیاس تا سال 427 (ق.م) که ایشان به آتن آمد، اطلاعات چندانی در دست نیست، اما گویا اهل لئونتینی بوده؛ لئونتینی مستعمرهی یونان محسوب میشده و در جزیرهی سیسیل قرار داشته است. وقتی بهعنوان یکی از اعضای سفارت از زادگاهش به آتن آمد، به شخصیت برجستهای تبدیل شد.
حالا چطور توانست در آتن اسم و رسم پیدا کند؟ با سبک سخنوریِ چشمگیرش. گرگیاس خیلی زود بهعنوان یکی از سوفسطاییانِ تأثیرگذار شناخته شد.
سوفسطاییان که بودند؟
بیایید برای پاسخ به این سؤال، به معنای امروزی واژهی «سفسطه» بپردازیم. احتمالاً شما هم جملهای را با این مضمون شنیدهاید: «ای بابا! او که همهاش سفسطه میکند!» واژهی «سفسطه» برای ما بار منفی دارد، اگر معنای سفسطه را در فرهنگهای لغت جستوجو کنیم، درمییابیم که این واژه به سخنی اطلاق میشود که در ابتدای امر صحیح بهنظر برسد، اما با بررسی بیشتر مشخص شود که محکمهپسند، منطقی و درست نبوده و گوینده برای اثبات حرفش از چربزبانی و ترفندهای هوشمندانهی کلامی استفاده کرده، تا ادعایش را به کرسی بنشاند.
حالا برگردیم به سالهای سال قبل، اصلاً هزاران سال پیش از این واژه چگونه استفاده میکردند؟ جالب است بدانید که از قرن پنجم پیش از میلاد، گروهی از معلمانی که از شهری به شهر دیگر میرفتند و با استدلالهای ظریفشان دیگران را تعلیم میدادند، به «سوفسطاییان» معروف شده بودند. «سفسطه» نیز آنچه بود که سوفسطاییان تعلیم میدادند. باوجوداینکه نویسندگانِ پس از سوفسطاییان، تاحدی اعتبار فلسفی تعالیم این گروه را تأیید میکردند، اما سوفسطاییان بیشتر اعضای یک حرفه بودند تا یک مکتب ادبی. اینکه امروزه سفسطه برای ما بار منفی دارد، نتیجهی تأثیرات منتقدان سوفسطاییان است.
لابد میتوانید حدس بزنید که یکی از برجستهترین منتقدان سوفسطاییان چه کسی بود. بله، جناب افلاطون کارد بود و سوفسطاییان پنیر. مثلاً افلاطون معتقد بود محتوای اخلاقی مهم است، اما یک سوفسطایی مثل گرگیاس سخنوری ظریف را ستایش میکرد؛ افلاطون بهدنبال آموزش بود ولی هدف گرگیاس این بود که مخاطب با شنیدن سخنانش تحتتأثیر قراربگیرد و قانع شود. افلاطون تأکید میکرد حقیقت محض وجود دارد و برخی از انسانها میتوانند با استدلال منطقی به آن حقیقت دست یابند و دریافتشان را به بقیه نیز منتقل کنند، اما گرگیاس این پرسشها را مطرح میکرد: کدام حقیقت؟ مگر حقیقت وجود دارد؟ یا اگر وجود دارد، انسان میتواند به آن برسد؟ گرگیاس تنها به تأثیرگذاری از طریق سخنوری باور داشت.
تأکید سوفسطاییان بر عدم وجود حقیقت یا تردید در رسیدن به آن و همچنین تمرکز بر عنصر زبان (فرم) را بعدها در نظریههای پساساختارگرایانه شاهد هستیم.