افلاطون به زبان ساده

«اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟» در اینجا لیلیِ قصه، جناب افلاطون است و من، شعر.

 

خیلی‌ها معتقدند که افلاطون عاشق شعر بود و می‌توانست با آن مجنون شود، برای همین از تأثیراتش واهمه داشت و حسابی از خجالتش درآمد. می‌گویند افلاطون تا پیش از ملاقات سقراط به شعر و نقاشی مشغول بوده، اما پس از آشنایی با استادش از آنها روی‌برگردانده. پس از این آشنایی، دیگر مرغ افلاطون یک پا داشت و همیشه فریاد می‌زد: «شعر خطرناک است!» 

بعدها، آگوستین قدیس، یکی از اندیشمندان مسیحیت در اوایل قرون وسطی، برای تحکیم دشمنی کلیسا با ادبیات، از نظریه‌های برادر افلاطون استفاده کرد. با خودش دودوتا چهارتا کرد و به این نتیجه رسید که تا وقتی مسیحیت هست و می‌توان به آن تمسک جست، چرا مردم به شعر پناه ببرند؟ حکومت‌های تمامیت‌خواه قرن بیستم، مثل فاشیسم و کمونیسم، هم از دیدگاه افلاطون استفاده کردند.

افلاطون معتقد بود که آتن فاصله‌ی زیادی تا نابودی ندارد و مردم هنردوست یونان نیازمند قانون و منطق هستند؛ حالا چه کسی می‌توانست این نیازشان را برآورده کند؟ فلاسفه، نه شاعران. شاعران، چه مُرده و چه زنده، دشمن افلاطون بودند؛ آخر همه باور داشتند که شاعر خلسه‌های الهام‌بخش را تجربه می‌کند و افلاطون مصرانه تأکید داشت که همین نکته دلیل خوبی برای سرزنش این بندگان خداست و در رساله‌ی ایون گفته بود: تا عقل از سر شاعر نپرد، نمی‌تواند شعر بگوید، پس شعر پدیده‌ایست که از جنون حاصل می‌شود.

در آن دوره خیلی‌ها معتقد بودند که شاعر، معلم است؛ اما افلاطون گفته بود دلتان خوش است؟ کدام معلم؟! ارابه‌ساز اطلاعات بیشتری درمورد ارابه دارد یا شاعری که درمورد ارابه‌ حرف می‌زند ... نه ببخشید، شعر می‌گوید؟! پس به شاعری که در حالت نشئه و جنون شعر می‌سراید و درمورد تمام امور صحبت می‌کند، اعتماد نکنید.

اگر شاعران را با معیارهای متافیزیک افلاطونی بسنجیم، باز هم ناامیدمان می‌کنند. افلاطون به وجود «عالم مُثُل» که جهانی حقیقی‌تر از جهان مادیست، باور داشت. هر چه در عالم مثل افلاطونی وجود دارد، حقیقت محض است و عالم فیزیکی تنها تصویری تقلیدوار از آن ارائه می‌دهد؛ از نظر افلاطون، تختی که در دنیای ملموس ما وجود دارد، تنها سایه‌ای از واقعیت تخت حقیقیست که در جهان فرامادی قرار دارد. حالا شاعر چه می‌کند؟ از همین جهان مادی هم تقلید می‌کند، یعنی شعر شاعر، نه یک مرحله، بلکه دو مرحله از حقیقت محض فاصله دارد.

افلاطون می‌گوید این جماعت اخلاقیات را هم درست و حسابی به مردم نشان نمی‌دهند، به‌جای اینکه هومر به جوانان یاد بدهد که برای خاکشان شجاعانه بجنگند، آشیل را که به اصطلاح قهرمان است، نشان می‌دهد که قهر کرده و در چادرش کز کرده و نمی‌جنگد، چون آگاممنون به او گفته بالای چشمت ابروست و جناب آشیل هم به تریج قبایش برخورده. از نظر افلاطون، شاعر هر آن کس را که به مذاق اکثریت خوش بیاید، برجسته می‌کند و ککش هم نمی‌گزد که آیا این فرد الگوی مناسبی برای مردم است یا نه.

افلاطون معتقد است که شعر به‌طور‌کلی ملغی است، مگر اینکه رسماً تحت کنترل فرمانروایان خردمند باشد؛ مثلاً شعری باشد که مدح خدایان را بگوید یا از یک پیروزی وطنی حرف بزند. تازه شاعرش هم باید پنجاه سال را رد کرده و خودش هم آدم نیکویی باشد. درواقع شعر باید هفت خان رستم را طی کند تا از نظر افلاطون مقبول بیفتد.

مباحث فوق، آغازگر نقد ادبی به‌صورت مدون هستند. تا قبل از افلاطون، تئوری منسجمی درباب نقد و بررسی ادبیات تدوین نشده بود و جناب آریستوکلس اولین فردی بود که بر این مبحث تمرکز کرد. نه، اشتباه نکردم، نام اصلی افلاطون آریستوکلس بود، برخی می‌گویند چون هزارماشاالله چهارشانه و درشت‌هیکل بوده، به افلاطون، که در زبان یونانی به معنای وسیع است، معروف شده؛ برخی دیگر هم باور دارند که ایشان را افلاطون صدا می‌کردند، چون بسیار وسیع‌الصدر و والا اندیشه بوده. خلاصه که افلاطون جرقه‌ای را به‌پاکرد که هنوز که هنوز است روشنایی و گرمایش پابرجاست؛ به‌نظرمی‌رسد «اولین بودن» اصلاً کار ساده‌ای نیست، همان‌طور که خودش در رساله‌ی جمهوری گفته است: «سرآغاز کار، مهم‌ترین قسمت کار است.»

 

با افلاطون بیشتر آشنا شوید:

با باورهای افلاطون بیشتر آشنا شوید.

وقتی شاگرد از معلم فاصله می‌گیرد: ارسطو و افلاطون 

 

 

 

نظر خود را بیان کنید