با باورهای افلاطون بیشتر آشنا شوید.

در مقالهی پیش رو به بخشی از آرای افلاطون میپردازیم. با ما همراه باشید!
مایلم صحبتم را با مثالی شروع کنم:
بلاگر معروفی که حدود یک میلیون نفر دنبالش میکنند، شعاری دارد که بین طرفدارانش قدری باب شده. شعار این است: بخشیدن به معنای رها کردن است، نه فرصت دادن. چندین بار دیدهام که کاربران اینستاگرام، گهگاه این شعار را در صفحهی خود نوشته و با افتخار میگویند به قول فلانی، همان بلاگر معروف، بخشیدن یعنی رها کردن، نه فرصت دادن. حالا میپردازیم به تخصص خانم بلاگر. آیا تحصیلات مرتبط با فلسفه دارد که مفهوم بخشیدن را تعریف کرده؟ آیا پژوهشگر حوزهی علوم انسانی است؟ چه پژوهشها، مطالعات و تفکراتی پشت این شعار است؟ بر چه اساسی به چنین تعریفی برای "بخشش" رسیده است؟ بر چه اساسی بخشش را به معنای رها کردن دانسته نه فرصت دادن؟ اگر کسی فرصت بدهد و ببخشد، بخشش او چگونه ارزیابی میشود؟ قبل از نگارش این متن سری به صفحهاش زدم تا بفهمم تحصیلات و تخصصش چیست، آنچه دربارهی ایشان دستگیرم شد هیچ ارتباطی به علوم انسانی نداشت، ایشان نه پژوهشگر است و نه فیلسوف، اما صفحهاش لبریز است از کلام قصار و شعارگونهای که بهنظر میرسد اساسشان احساسات و تجربیات فردیاش باشد. حالا چرا دست کم چندین نفر باید این شعار را بهعنوان حقیقت بخشش بازگو کنند؟ یکی از دلایلش این است که خانم بلاگر، سلبریتی شده و حرف سلبریتیها هم گاهی بیچونوچرا مقبول واقع میشود.
حالا بپردازیم به نظر آقای افلاطون. افلاطون معتقد است که تکتک ما باید "تفکر" کنیم و به قول یونانیها doxa یا همان باورهای عمومی را کنار بگذاریم. اگر افلاطون در دنیای سلبریتی-پرست و مُد-پرست امروزی زندگی میکرد و هرروزه شاهد تقلید چشمبستهی مردم از آدمهای معروف بود، خیلی زود دار فانی را وداع میگفت! افلاطون باور داشت که خرد جمعی یا بهاصطلاح آنچه در جامعه باب میشود با خرافات، تعصبات و انواع خطا آغشته شده. بنابراین نظر افلاطون درمورد ماجرای خانم بلاگر و مقولهی بخشش احتمالاً این است: وقتی فردی بخشیدن را تعریف میکند، به جای چشمبسته پذیرفتن و استفاده از آن جمله بهعنوان حقیقت محض، تفکر کنید. دستکم از خود بپرسید چه کسی، بر چه اساسی، به چه هدفی، در چه زمان و مکانی، در چه موردی این شعار را داده است و سخن، صاحب سخن و خود را تحلیل کنید تا به سمت و سوی ارزشهای غلط کشیده نشوید. احتمالاً زندگی در دنیای ما برای افلاطون بیشتر شبیه دست و پا زدن در آتشهای دوزخ است، چرا که قواعد دنیای ما با باورهای افلاطون منافات زیادی دارد. او باور داشت حقیقت محض در دنیای روحانی وجود دارد، دنیای مادی ما سایهای از آن دنیای روحانی است، تنها با استدلال انتزاعی و تحلیل منطقی میتوان به حقیقت محض نزدیک شد و همچنین، گوش دادن به صدای احساس، شبیه هدایت شدن توسط یک گله اسب وحشی است. کسی با چنین باورهایی کجا و دنیای امروزی کجا!
اگر بخواهیم با دیدگاه افلاطون روزگار کنونی را بررسی کنیم، فاجعه به بارمیآید. احتمالاً افلاطون از بین میلیونها اینفلوئنسر و سلبریتی تنها چندنفرِ انگشتشمار را شایستهی شهرت دانسته، از میلیاردها شعاری که هر روز گفته و شنیده میشود، تعداد محدودی را مبتنی بر منطق و برهان میداند و از میلیاردها مرکز آموزشی فقط چندتایی را ارزشمند میشناسد.
بیشتر بخوانید: